حس کنیم سادگی کبوتران آسمان را
حس کنیم غربت اشک ابرها را
و بفهمیم چرا بیداریم
و نشانیم سلیمان را در بیشه نور
و بخوانیم تداعی دل سردش را
چون که ما دوست نداریم بمانیم در این دشت کویر
بین آفاق وزمین
بین افسوس وریا
بین احساس گناه
بین دل های سیاه
و نبینیم غربت چشم دو عاشق
و نمیریم در این غروب هفت رنگ سیاهی
نگران دل افسون بشویم
شاخه خشگ گیاه
برگ ریزان خزان
نغمه سرد ریا
همه را بشناسیم
و بدانیم نداریم بهاری یک گل
نفس صبح بهار
نغمه عشق وصفا
با صدای دل سهراب می آید به زبان
نسترن