نسترن-شعر وناگفته ها

همه اشعار و دل نوشته های من

نسترن-شعر وناگفته ها

همه اشعار و دل نوشته های من

یک غریب آشنا

در غروبی دلنشین

با دلی بی حد غریب

در میان مردمی پاک وصریح

یک غریب آشنا

خلوت باز نگاهم را شکست


در نگاهش سادگی بود وصفا

بر لبانش خنده عشق و وفا

در سکوتش حرفی پنهان می نمود

در صدایش قاب دل از من ربود


ناگهان بود

من نمی دانم چه شد

نه نمی دانم چه شد

اما رمیدم سوی او


در صدایش غرق گشتم

دیر جنبیدم ولی

باز گشتم سوی او

من به دنبال حقیقت

پیرو افکار او


در دلم نوری عمیق

جای تاریکی شبها را گرفت


در نگاهش آفتابی دلپذیر

جای دنیای سیاهی را گرفت


با همه سختی دنیای ریا

سایه ترس و ریا از من گرفت


و نمی دانم چه شد

نه نمی دانم چه شد

اما دویدم سوی او


در نگاه آتش انگیزش شدم

خاکستر راه عبور


در دلم امید عشق آمد پدید

با صدایش عشق آمد در کمین


در دلم غوغایی از عشق و وفا

در دلم طوفانی از مهر وصفا


من سکوتم شد ندایی از لبان

در نگاه سنگ او گم شد

ولی آمد زبان


و ندانستم چه شد

اما نگاهم شد تمام

شاید از سردصدایش بود

که آخر شد تمام.


ولی از دل ای غریب آشنا

آفتاب دلپذیرم را تو کردی ناتمام.


                                                                   نسترن

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد