شکل رویا
نگاهم تا افق در انتظار است برای دیدن روی خوش او
چه چیزا که شنیدم از رخ او از دین ،از زندگی ،از همسراو
زمان هرگز نزاید همچو او زن که دنیا شرمسار است از رخ او
از عشق وعاطفه در دل نباشد به جز عشق و وفایی از دل او
غروب عاشقان معنا ندارد با آن یادی که در دل هست از او
غریب و بی کس وتنها نماند هر آنکس که هوایی دارد از او
زمین وآسمانش در تلاطم برای لحظه ای دیدار با او
نجابت در دو چشمانش نهفته میان عفت و زیبایی او
من هرگز شوق او در دل نرانم تمام هستی ام را می دهم او
نسترن