صدای گریه باران در ناودان کوچک خانه به گوش نمی رسد
پاییز زرد از نگاه آسمان خسته شده
با انگشت اشاره می کند به خورشید
رنگ آتش از دیدن چهره ها کمرنگ شده
کلبه کوچک همیشه آبی
جلوه های زندگی را ممنوع کرده
گل های رازقی
عاشقی را ممنوع کرده
چشمهای آبی
صداقت را ممنوع کرده
دل شکسته
مرگ را ممنوع کرده
نسترن
سلام به خودت و به پسرگلت
شعرت قشنگه خیلی قشنگ تر از اونی که تو پست منه و بنام من
بعد از این بیشتر تورا خواهم خواند
ممنون از نظرت
بازهم خواهم امد
سلام. از لطفتون ممنونم. خوشحالم که به وبلاگم سر می زنید.
منتظر شما هستم.
سلام از اینکه به من سر زدی سپاسگزارم.
صداقت را ممنوع کرده
....
واقعا مشکل امروز جامعه ما