دلم تنگ و آرزوی لحظه های دیرینه
و لحظه ای که هیچگاه نمی آید
و دست سردم نمایان می شود
و باز دلم تنگ
و باز دلم گرفته
به یاد گذشته های نزدیک
که طپش های قلبم چنان می زد
که خود نمی فهمیدم
و چنان انتظاری در وجودم
که دردها چه تسکینی داشت
غوغای گذشته دیگر نیست
فضای بسته ای با یک قلب آزرده
که هرگز درکش نکردم ونمی کنم
دوباره فکرم جرقه ای می زند
ولی دیگر سودی ندارد
قلبم از سنگ شده
و نگاهم سخت
و دردم بسیار
و اندوهم خاص
و گونه ای دیگر شده ام
که خود هم درک نمی کنم
در صدایم لغزشی
که نشانی از درد پنهان دارد
و غصه هایم که ریشه از گذشته دارد
و باز می بینم که گونه ای دیگر شده ام
باز هم دلم تنگ است
و چشمهایم می سوزد
و دنیای بی ثمرم دلم را می لرزاند
و اشک چشمهایم را نمی بینم
و کاش می دیدم و یا حس می کردم
ولی دیگر هیچ
نه عشق نه احساس نه انتظار
و حال وحال وحال
پس به آخرین ها می سپارمش
نسترن
سلام نسترن جان
ممنونم از حضورت
شعر این پستتو خوندم خیلی قشنگ بود برام
انشالله که موفق باشی
سلام....قشنگ بود
موفق باشید
سلام دوست عزیز ممنون که به من سر زدید.وبلاگ خوبی دارید
سلام شعر قشنگی بود -تشکر که به وبلاگم سرزدید.
پاینده باشید -ماشاالله به پسرت ...
چشمانم را گرفتی و دلم با دستانت سخنها گفت....
امروز دلم بدون تو به چشمان بازم گریه هدیه میدهد...
اااااااای جااانمـ چوب نازی داری...
منو بلینک عزیزم خبرم کن بلینکمت
رااستـــــــی:
آپـــــــــــــــــــــم
سلام با افتخار لینک شدید
سلام ممنون بابت اومدنت به وب سایتم .
وب سایت خوب و قشنگی داری .
غمناک بود...
باسلام،وبی سراسراحساس وسرشارازلطافت داریدکه نشانگرذهنی عاشق ووجودی عارف است تبریک.-سربلندوسرافرازباشید
سلام. از توصیفی که کردید واقعاً ممنونم.