نسترن-شعر وناگفته ها

همه اشعار و دل نوشته های من

نسترن-شعر وناگفته ها

همه اشعار و دل نوشته های من

ایرانم عزیزتر از جانم( برای همه زلزده زدگان ایرانم)

ایرانم

عزیزتر از جانم

گویا خاطرت رنجیده شده

نرنج

نترس


مردمانت دیری ست به خواب رفته اند

خوابی هزارساله

که گویا ذاتشان هم فراموش شده


نمی گویم چنان باش

که خاک پاکت

سیاه رنگ

و کینه جای عشق بگیرد

اما

درک کن مردمان زخمی ات را

که با خون دلی بسیار زیسته اند


می دانم

دلت گرفته

و غمگینی

خاکت در میان گسل ها

زیرو رو شده

و غمت هر روز دو چندان


می دانم

نبضت به طبیعت هزارساله بر نمی گردد

و روحت تنها ودرمانده

به انتظار نشسته


ایرانم

عزیزتر از جانم

بیش تر از نامت

عشق تو را به دوش می کشم


ایرانم

می دانم که باد

شاهکارت را به فراموشی سپرده است


می دانم

اکنون شهادتین را خوانده ای

وقبل از شهدای خاکت

دستهایت را شسته ای


اما ایرانم

عزیزتر از جانم

ما همه در کنارت

ایران را لبیک گفته ایم


ایرانم

من برای بوی خاک تو

جانم را هدیه می دهم


ایرانم

بدان

تو را فراموش نخواهیم کرد


ایرانم

عزیزتر از جانم

همیشه می مانیم کنارت



                                  ( برای همه مردمان ایرانم)



توصیف عشق واقعی( به یاد استاد شمس آبادی که عشق را به من آموخت)

سلام به همه دوستان گرامی

کسانی که به عشق معتقدند و خواهان عشق حقیقی هستند

مطالب من را با دقت بخوانند.

همه عاشق های واقعی را دوست دارم.


عشق

عشق ، رمز حیات، کیمیای سعادت، سیمرغ قله قاف

و شمس الشموس کائنات است.


عشق گوهری گرانبها و اساس آفرینش است

عشق می خواهد تو را به خودت معرفی کند :::


عشق چشمه جوشان آگاهی عاشقانه است.


عشق بلوغ عقل است و یا عشق همان عقل مدرن است.


عشق زمانی که انسان فهیم وفکور می شود ظهور می کند.


عشق صفات بد را از روح دور می کند

عشق بر روح اثر می گذارد

روح از عشق لذت می برد

عشق از روح بالاتر، مهم تر و لذت بخش تر است.


عشق جلادهنده دل است

و روشنی بخش چشم است

و روان کننده زبان

و بازکننده گوش

و مشفای همه امراض

و مصفا کننده قلوب


زیبایی فرزند عشق است

و تا جمیل و جمال هست

عشق و حرکت وجود دارد.


عشق تولدش صبح است.

کودکیش تا ظهر است.

نوجوانی اش تا عصر است.

بلوغ عشق شب است که شکفته می شود.


باید دلی دریایی داشت تا در دریای عشق بتوان شنا کرد.


هر که در عشق متولد شود

سراسر وجودش خیر محض می باشد.


هر که با چراغ عشق راه برود

به زمین نخواهد خورد.


عشق تنها شرابی است

که با نوشیدن آن سیراب نواهیم شد.

و این شراب عطش آور است.


عشق عاشق را در معشوق

و معشوق را در عاشق تلفیق می کند.


عشق مانند پرده سعادت است.

بر شانه هر کس می نشیند.


ما مهمانیم و عشق میزبان

ما بهانه ایم و عشق بهانه جو


عشق مانند یک بیماری است

که هر چه شدت پیدا کند مزه اش بیشتر وبهتر می شود

عشق تنها بیماری ست که شیرین است.


باران عشق اگر بر سرزمین دل کسی ببارد

از آن دل گلهای زیبا و شورانگیزی خواهد شکفت

که تجلی متعدد و متنوع معشوق خواهد بود.


عشق را می توانیم نردبانی بی انتها فرض کنیم

هر پله که از آن بالا می رویم یک پیروزی ست

منظره ای تازه تر می بینیم و به بالا صعود می کنیم.


برای رسیدن به عشق

باید به بیمارستان محبت برویم

و سرم جنون تزریق کنیم تا به وصال برسیم.


و اما.........


عشق قرنها و سالها و ماهها و روزها

و شب ها و ساعتها و دقیقه ها و ثانیه ها

و تمام لحظه ها به دنبال ما می گشت

تا اینکه ما را در این مقطع از تاریخ یافت

و به وجد و شور وشعف افتاد

و خورشیدوار سر از سینه ما برون تافت.


اینک ما همه عشقیم و عشق همه ما.



                                       ( به یاد استاد شمس آبادی که عشق را به من آموخت)



عشق هر نیرویی است که به مطلق ختم می شود

عشق همان عشق مطلق است.


عشق مظهر وعامل اساسی همه تجلیات انسانی و طبیعی است

گویا عشق نقاشی زندگی است.


عشق کیمیای عرفان واکسیر اعظم است

با عشق دنیا هم شیرین و هم رنگین و هم نوین است.


عشق به تو عشق می ورزد.


خورشید عشق هر بامداد از افق چشمان تو طلوع می کند

عشق از دریچه چشم تو دیدنیست.



                                                      برای عشق مطلق


حال همه ما خوب است

سلام

سیدعلی

حال همه ما خوب است


ملالی نیست

جز گم شدن گاه به گاه شعری نو

که شما به آن خیالی دور می گفتید


اکنون طوری حالمان را می گویم

که نه پرنده ای در قفس بلرزد

و نه این روزگار لعنت شده!


تا یادم نرفته است بنویسم

حوالی آرمان های ما

همه چیز دود شد!


می دانم هیچ گاه

هوای رویایم حقیقت ندیده است

اما لااقل گاهی، هرازگاهی

ببین انعکاس اشک و تبسم عقل

شبیه زخمهای پنهان نیست!


راستی خبرت بدهم

خواب دیده ام

نانی خریده ام

کوچک، سوخته، کهنه،......هی بخند


بی پروا بگویم

چیزی نمانده است

کودکان صدساله  می شوند


فردا را می خواستم به فال نیک بگیرم

دارد همین لحظه

یک فوج کرکس سپید

از فراز دیار ما می گذرد

باد بوی زخمهای کسان ما می دهد


یادتان می آید رفته بودند

خبر از اشک های ماهی بیاورند


نه

سیدعلی

نامه ام باید کوتاه باشد

ساده باشد

فیل تر باشد

پر از ابهام و آینه

از نو برایت می نویسم

حال همه ما خوب است

اما تو باور نکن


                                 

( نامه ای برای سیدعلی صالحی )