وجودم پر از فریاد
با قلبی شکسته
و دستهایی بسته
و فانوسی خاموش
در تنهایی و خلوت
در سکوتی عالم گیر
پیرمردی خمیده ورنجور
و زنی با دستهای پینه بسته و صورتی چین دار
احساس بی تفاوتی در انتهای من
همه وجودم نابود
زندگی پوچ وبی معنا
نگاههای منتظر به در
انتظاری بیهوده
و التماس برای پایان انتظار
همچون محکومی بر دار
و ما چون مترسک هایی بی حرکت وگمراه
و هجران قلب های آزرده
و در آخر تباهی و مرگ تنهایی خزان زده
نسترن
سلام
خوشحال میشم منو با اسم پاتوق جوون های مشتی ایرونی لینک کنی و باهم تبادل لینک داشته باشیم با سپاس اگر لینکم کردید خبرم کنید تا منم لینکتون کنم
سلام بر شما نسترن مهربون
بسیار زیبا بود و من لذت بردم از شعرها متنهای قشنگتون
موفق باشید.
ممنون از حضورت[گل]
شـعـر ِ زیـبـایــی بـود%
خییییلی عالی بود
عالی بود
سلام گرامی
از این که به همه ی بخت من امدید سپاس.
خوشحالم از اینکه با وبلاگ و اشعارتان اشنا شدم در آینده بیشتر می خوانمتان و بیشتر خواهم نوشت
بدرود
سلام همشهری شعر زیبایی بود
دوست خوبم سعی کن از توضیح و توصیف کردن در شعر پرهیز کنی .
در داستان نویسی نویسنده ماهر صحنه را هر چه بهتر توصیف کند بهتر است. اما در شعر زیاد لازم به این کار نیست